وقد أعلنها صریحةً فی خطبته الّتی اشتهرت بـ(الشقشقیة) حیث قال أمیر المؤمنین صلوات الله علیه :
أَمَا وَاللّهِ لَقَدْ تَقَمَّصَهَا ابن أبی قحافة، وَإِنَّهُ لَیَعْلَمُ أَنَّ مَحَلِّی مِنْهَا مَحَلُّ الْقُطْبِ مِنَ الرَّحَى، یَنْحَدِرُ عَنِّی السَّیْلُ، وَلاَ یَرْقَى إِلَیَّ الطَّیْرُ، فَسَدَلْتُ دُونَهَا ثَوْبَاً، وَطَوَیْتُ عَنْهَا کَشْحاً، وَطَفِقْتُ أَرْتَئی بَیْنَ أَنْ أَصُولَ بِیَد جَذَّاءَ، أَوْ أَصْبِرَ عَلَى طِخْیَة عَمْیَاءَ، یَهْرَمُ فِیهَا الْکَبِیرُ. وَیَشِیبُ فِیهَا الصَّغِیرُ، وَیَکْدَحُ فِیهَا مُؤْمِنٌ حَتَّى یَلْقى رَبَّهُ، فَرَأَیْتُ أَنَّ الصَّبْرَ عَلَى هَاتَا أَحْجَى، فَصَبَرْتُ وَفِی الْعَیْنِ قَذَىً، وَفِی الْحَلْقِ شَجاً، أَرَى تُرَاثِی نَهْباً، حَتَّى مَضَى الاْوَّلُ لِسَبِیلِهِ فَأَدْلَى بِهَا إِلَى ابْنِ الْخَطَّاب بَعْدَهُ (ثُمَّ تَمَثَّلَ بِقَوْلِ الأَعْشَى):
شَتَّانَ مَا یَوْمِی عَلَى کُورِهَا *** وَیَوْمُ حَیَّانَ أَخِی جَابِرِ
فَیَا عَجَباً بَیْنَا هُوَ یَسْتَقِیلُهَا فِی حَیَاتِهِ، إِذْ عَقَدَهَا لاِخَرَ بَعْدَ وَفَاتِهِ لشَدَّ مَا تَشَطَّرَا ضَرْعَیْهَا، فَصَیَّرَهَا فِی حَوْزَة خَشْنَاءَ یَغْلُظُ کَلْمُهَا، وَیَخْشُنُ مَسُّهَا، وَیَکْثُرُ الْعِثَارُ فِیهَا، وَالاعْتِذَارُ مِنْهَا، فَصَاحِبُهَا کَراکِبِ الصَّعْبَةِ، إِنْ أَشْنَقَ لَهَا خَرَمَ، وَإِنْ أَسْلَسَ لَهَا تَقَحَّمَ، فَمُنِیَ النَّاسُ ـ لَعَمْرُ اللّهِ ـ بِخَبْط وَشِمَاس، وَتَلَوُّن وَاعْتِرَاض. فَصَبَرْتُ عَلَى طُولِ الْمُدَّةِ وَشِدَّةِ الْمِحْنَةِ، حَتَّى إِذَا مَضَى لِسَبِیلِهِ. جَعَلَهَا فِى جَمَاعَة زَعَمَ أَنِّی أَحَدُهُمْ فَیَاللّهِ وَلِلشُّورَى مَتَى اعْتَرَضَ الرَّیْبُ فِیَّ مَعَ الأَوَّلِ مِنْهُمْ حَتَّى صِرْتُ أُقْرَنُ إِلَى هذِهِ النَّظَائِرِ، لکِنِّی أَسْفَفْتُ إِذْ أَسَفُّوا وَطِرْتُ إِذْ طَارُوا. فَصَغَى رَجُلٌ مِنْهُمْ لِضِغْنِهِ وَمَالَ الآخَرُ لِصِهْرِهِ، مَعَ هِن وَهَن إِلَى أَنْ قَامَ ثَالِثُ الْقَوْمِ نَافِجاً حِضْنَیْهِ بَیْنَ نَثِیلِهِ وَمُعْتَلَفِهِ.
وَقَامَ مَعَهُ بَنُو أَبِیهِ یَخْضِمُونَ مَالَ اللّهِ خَضْمَةَ الإِبِلِ نِبْتَةَ الرَّبِیعِ، إِلَى أَنِ انْتَکَثَ فَتْلُهُ، وَأَجْهَزَ عَلَیْهِ عَمَلُهُ، وَکَبَتْ بِهِ بِطْنَتُهُ، فَمَا رَاعَنِی إِلاَّ وَالنَّاسُ کَعُرْفِ الضَّبُعِ إِلَیَّ یَنْثَالُونَ عَلَیَّ مِنْ کُلِّ جَانِب، حَتَّى لَقَدْ وُطِىءَ الْحَسَنَانِ، وَشُقَّ عِطْفَایَ، مُجْتَمِعِینَ حَوْلِی کَرَبِیضَةِ الْغَنَمِ فَلَمَّا نَهَضْتُ بِالأَمْرِ، نَکَثَتْ طَائِفَةٌ وَمَرَقَتْ أُخْرَى، وَقَسَطَ آخَرُونَ، کَأَنَّهُمْ لَمْ یَسْمَعُوا کَلاَمَ اللّهِ حَیْثُ یَقُولُ: (تِلْکَ الدّارُ اْلآخِرَةُ نَجْعَلُها لِلَّذینَ لا یُریدُونَ عُلُوًّا فِی اْلأَرْضِ وَلا فَسادًا وَالْعاقِبَةُ لِلْمُتَّقینَ) بَلَى وَاللّهِ لَقَدْ سَمِعُوهَا وَوَعَوْهَا، وَلکِنَّهُمْ حَلِیَتِ الدُّنْیَا فِی أَعْیُنِهِمْ وَرَاقَهُمْ زِبْرِجُهَا. أَمَا وَالَّذِی فَلَقَ الْحَبَّةَ، وَبَرَأَ النَّسَمَةَ لَوْلاَ حُضُورُ الْحَاضِرِ، وَقِیَامُ الْحُجَّةِ بِوُجُودِ النَّاصِرِ، وَمَا أَخَذَ اللّهُ عَلَى الْعُلَمَاءِ أَنْ لاَ یُقَارُّوا عَلَى کِظَّةِ ظَالِم وَلاَ سَغَبِ مَظْلُوم، لأَلْقَیْتُ حَبْلَهَا عَلَى غَارِبِهَا، وَلَسَقَیْتُ آخِرَهَا بِکَأْسِ أَوَّلِهَا، وَلأَلْفَیْتُمْ دُنْیَاکُمْ هذِهِ أَزْهَدَ عِنْدِی مِنْ عَطْفَةِ عَنْز.
(قالوا): وَقَامَ إِلَیْهِ رَجُلٌ مِنْ أَهْلِ السَّوَادِ، عِنْدَ بُلُوغِهِ إِلَى هذَا الْمَوْضِعِ مِنْ خُطْبَتِهِ، فَنَاوَلَهُ کِتَاباً فَأَقْبَلَ یَنْظُرُ فِیهِ.
قَالَ لَهُ ابْنُ عَبَّاس: «یَا أَمِیرَ الْمُؤْمِنِینَ، لَوْ أَطْرَدْتَ خُطْبَتَکَ مِنْ حَیْثُ أَفْضَیْتَ».
فَقَالَ: «هَیْهَاتَ یَابْنَ عَبَّاس تِلْکَ شِقْشِقَةٌ هَدَرَتْ ثُمَّ قَرَّتْ».
قَالَ ابْنُ عَبَّاس: «فَوَاللّهِ مَا أَسِفْتُ عَلَى کَلاَم قَطُّ کَأَسَفِی عَلَى هذَا الْکَلاَمِ أَنْ لاَ یَکُونَ أَمِیرُ الْمُؤْمِنِینَ صلوات الله علیه بَلَغَ مِنْهُ حَیْثُ أَرَادَ».
نهج البلاغة: خ 3.
ترجمه خطبه 3 نهج البلاغه -خطبه شقشقیّه:
(معروف به خطبه شقشقیّه که درد دلهاى امیر المؤمنین صلوات الله علیه است از ماجراى سقیفه و غصب خلافت در این خطبه مطرح است)
1- شکوه از ابا بکر (لعنة الله علیه) و غصب خلافت
آگاه باشید به خدا سوگند ابا بکر، جامه خلافت را بر تن کرد، در حالى که مى دانست جایگاه من نسبت به حکومت اسلامى، چون محور آسیاب است به آسیاب که دور آن حرکت مى کند. او مى دانست که سیل علوم از دامن کوهسار من جارى است، و مرغان دور پرواز اندیشه ها به بلنداى ارزش من نتوانند پرواز کرد. پس من رداى خلافت رها کرده و دامن جمع نموده از آن کناره گیرى کردم و در این اندیشه بودم که آیا با دست تنها براى گرفتن حق خود به پاخیزم یا در این محیط خفقان زا و تاریکى که به وجود آوردند، صبر پیشه سازم که پیران را فرسوده، جوانان را پیر، و مردان با ایمان را تا قیامت و ملاقات پروردگار اندوهگین نگه مى دارد پس از ارزیابى درست، صبر و بردبارى را خردمندانه تر دیدم. پس صبر کردم در حالى که گویا خار در چشم و استخوان در گلوى من مانده بود. و با دیدگان خود مى نگریستم که میراث مرا به غارت مى برند.
2- بازى ابا بکر (لعنة الله علیه) با خلافت
تا اینکه خلیفه اوّل، به راه خود رفت و خلافت را به پسر خطّاب سپرد. سپس امام مثلى را با شعرى از أعشى عنوان کرد: مرا با برادر جابر، «حیّان» چه شباهتى است (من همه روز را در گرماى سوزان کار کردم و او راحت و آسوده در خانه بود.) شگفتا ابا بکر که در حیات خود از مردم مى خواست عذرش را بپذیرند، چگونه در هنگام مرگ، خلافت را به عقد دیگرى در آورد. هر دو از شتر خلافت سخت دوشیدند و از حاصل آن بهره مند گردیدند.
3- شکوه از عمر (لعنة الله علیه) و ماجراى خلافت:
سرانجام اوّلى حکومت را به راهى در آورد، و به دست کسى (عمر) سپرد که مجموعه اى از خشونت، سختگیرى، اشتباه و پوزش طلبى بود زمامدار مانند کسى که بر شترى سرکش سوار است، اگر عنان محکم کشد، پرده هاى بینى حیوان پاره مى شود، و اگر آزادش گذارد، در پرتگاه سقوط مى کند. سوگند به خدا مردم در حکومت دومى، در ناراحتى و رنج مهمّى گرفتار آمده بودند، و دچار دو رویى ها و اعتراض ها شدند، و من در این مدت طولانى محنت زا، و عذاب آور، چاره اى جز شکیبایى نداشتم، تا آن که روزگار عمر هم سپرى شد.
4- شکوه از شوراى عمر (لعنة الله علیه) :
سپس عمر خلافت را در گروهى از قرار داد که پنداشت من همسنگ آنان مى باشم پناه بر خدا از این شورا در کدام زمان در برابر شخص اوّلشان در خلافت مورد تردید بودم، تا امروز با اعضاى شورا برابر شوم که هم اکنون مرا همانند آنها پندارند و در صف آنها قرارم دهند ناچار باز هم کوتاه آمدم، و با آنان هماهنگ گردیدم. یکى از آنها با کینه اى که از من داشت روى بر تافت، و دیگرى دامادش را بر حقیقت برترى داد و آن دو نفر دیگر که زشت است آوردن نامشان .
5- شکوه از خلافت عثمان (لعنة الله علیه) :
تا آن که سومى به خلافت رسید، دو پهلویش از پرخورى باد کرده، همواره بین آشپزخانه و دستشویى سرگردان بود، و خویشاوندان پدرى او از بنى امیّه به پاخاستند و همراه او بیت المال را خوردند و بر باد دادند، چون شتر گرسنه اى که بجان گیاه بهارى بیفتد، عثمان آنقدر اسراف کرد که ریسمان بافته او باز شد و أعمال او مردم را برانگیخت، و شکم بارگى او نابودش ساخت.
6- بیعت عمومى مردم با امیر المؤمنین صلوات الله علیه:
روز بیعت، فراوانى مردم چون یال هاى پر پشت گفتار بود، از هر طرف مرا احاطه کردند، تا آن که نزدیک بود حسن و حسین علیه السّلام لگد مال گردند، و رداى من از دو طرف پاره شد. مردم چون گلّه هاى انبوه گوسفند مرا در میان گرفتند. امّا آنگاه که به پاخاستم و حکومت را به دست گرفتم، جمعى پیمان شکستند و گروهى از اطاعت من سرباز زده و از دین خارج شدند، و برخى از اطاعات حق سر بر تافتند، گویا نشنیده بودند سخن خداى سبحان را که مى فرماید: «سراى آخرت را براى کسانى برگزیدیم که خواهان سرکشى و فساد در زمین نباشند و آینده از آن پرهیزکاران است» آرى به خدا آن را خوب شنیده و حفظ کرده بودند، امّا دنیا در دیده آنها زیبا نمود، و زیور آن چشم هایشان را خیره کرد.
7- مسؤولیت هاى اجتماعى
سوگند به خدایى که دانه را شکافت و جان را آفرید، اگر حضور فراوان بیعت کنندگان نبود، و یاران حجّت را بر من تمام نمى کردند، و اگر خداوند از علماء عهد و پیمان نگرفته بود که برابر شکم بارگى ستمگران، و گرسنگى مظلومان، سکوت نکنند، مهار شتر خلافت را بر کوهان آن انداخته، رهایش مى ساختم، و آخر خلافت را به کاسه اوّل آن سیراب مى کردم، آنگاه مى دیدید که دنیاى شما نزد من از آب بینى بزغاله اى بى ارزش تر است .
گفتند: در اینجا مردى از أهالى عراق بلند شد و نامه اى به دست امام صلوات الله علیه داد و امام صلوات الله علیه آن را مطالعه مى فرمود، گفته شد، مسایلى در آن بود که مى بایست جواب مى داد. وقتى خواندن نامه به پایان رسید، ابن عباس گفت یا امیر المؤمنین چه خوب بود سخن را از همان جا که قطع شد آغاز مى کردید امام صلوات الله علیه فرمود: هرگز اى پسر عباس، شعله اى از آتش دل بود زبانه کشید و فرو نشست.
ابن عباس مى گوید، به خدا سوگند بر هیچ گفتارى مانند قطع شدن سخن امام صلوات الله علیه این گونه اندوهناک نشدم، که امام نتوانست تا آنجا که دوست دارد به سخن ادامه دهد.